بهار امد زمین فیروزگون شد به عزم سیر دلدارم برون شد
به گل دیدن برون شد یار فایز همه گلها زخجلت سرنگون شد
بهشتی ای صنم دادی نشانم پس انگه دوزخی کردی مکانم
به فایز اب کوثر وعده دادی چرا اتش زدی اخر به جانم
بتا ختم رسل پیغمبری شد به من روشن صفات دلبری شد
دو مثقال دلی که داشت فایز به تاراج سر زلف پری شد
چو مرغی مثل من بی بال پر نیست دریغا همچو من خونین جگر نیست
فتاده فایز اندر دام صیاد رهایی یافتن بهرم دگر نیست
جفا از تو بتا خون خوردن از من زتو جور تحمل کردن از من
تو را با گریه فایز چه مطلب؟ دل از من دیده ازمن دامن از من
قدت گل قامتت گل کفش پا گل سخن گل معرفت گل مدعا گل
به گل چیدن در امد یار فایز سر و گردن گل و نشو و نما گل
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.